کتاب «گفتگوی جادوگر بزرگ با ملکه جزیره رنگها» قصهای جذاب و رازآلودست از همراهی و گفت و گوی یک صبح تا غروب نوجوان دوازده سالهای به نام رهی با یک خانم نقاش غریب و کمی مشکوک.
رهی که دارد با ماتیفو، شخصیت خیالی کتاب محبوبش، در فضا دوچرخهسواری میکند با صدای مادرش از خواب بیدار میشود: او باید برود سر کار.
ای کاش مامان اجازه میداد او بیشتر با دوچرخه مورد علاقهاش «ویوای اف سون ۲۴ دنده سایز ۲۶» باشد. حالا سر چه کاری باید برود؟
مادر توضیح درست و حسابی نمیدهد فقط میگوید برای یک روز کار یک میلیون و صد و سی و چهار هزار تومان بهش پول میدهند. دقیقا همان مقداری که برای خرید دوچرخه «ویوای اف سون ۲۴ دنده سایز ۲۶» نیاز دارد.
اما این چه کاریست که برای یک روز اینقدر برایش پول میدهند؟ مادرش که هنوز مرددست که او را بفرستد یا نه توضیح میدهد که این بیشتر یک کار انسانیست و بهتر بود برای این کار پولی نمیگرفتند. در هر حال رهی میتواند انتخاب کند. اگر دوست دارد برای خریدن دوچرخه مورد علاقهاش دو تابستان پشت هم برود جلوی پیتزافروشی، پوست خرگوش تنش کند و مردم را دعوت کند به خریدن پیتزا تصمیم با خودش است. همین الان میتوانند زنگ بزنند به مادر کیا و دوست رهی به جای او سر کار برود.
رهی دیگری سوالی نمیپرسد. حتی نمیخواهد بداند این چه کاریست. آخر ممکن است پشیمان شود و نرود و مجبور باشد همچنان با دوچرخه قدیمی مارک «فلش»اش دوچرخهسواری کند. مادرش از او میخواهد اتاقش را مرتب کند، کتابهای ژول ورن پدرش را به کتابخانه برگرداند و بعد هم لباس نو را بپوشد. رهی البته ترجیح میدهد به اتاقش بگوید جزیره و جزیرهاش را هم همانطور که خودش دوست دارد اداره کند. او یک جادوگر بزرگ است. کارهای زیادی ازش برمیآید. او حتی میتواند یک سطل آب را بدون اینکه یک قطره از آن روی فرش بریزد وسط خانه چپ کند. اما مادرش قیچی برش نان را به طرفش میگیرد و اخطار میکند از این کارها انجام ندهد.
رهی از مجتمعشان بیرون میآید، درختهای لیلکی را یکی یکی میشمارد، همراه با مرور تصورات و خیالاتش از جزیره و قهرمانهای خیالی کتابهای مجبوبش، به خصوص ماتیفو که پاهایش مثل درخت است و دستهایش مثل پتک، به یک خانه ویلایی بزرگ در منطقه پولدارهای شهر میرسد. جایی که در آنجا خبری از لیکیهای خاردار نیست و رهی و دوستش کیا به آنجا میگویند جزیره گنج.
در این خانه رهی با خانم نقاش و همسرش روبرو میشود و بعد از خوردن صبحانه به اتاقی میروند که یک جورایی آتلیه و محل کار خانم پارسا است. اتاقی که خانم نقاش با پیشنهاد رهی آن را جزیره رنگها مینامد و خودش را ملکه جزیره رنگها.
از اینجا گفت وگوی رهی، جادوگر بزرگ با خانم پارسا، ملکه جزیره رنگها شروع میشود. رهی از خیالات و افکارش میگوید، خانم نقاش هم با او همراه میشود و از افکار و زندگیاش میگوید. از نقاشی و تابلوهایش و گوش بریده ونگوگ و نقاشی ادگار دگا برایش میگوید؛ از شوهرش آقای مهندس میگوید که هم معمارست و هم استودیوی ضبط موسیقی دارد و همچون ماهیریزه زود میآید و زود میرود؛ رهی را به اتاق پسرش، امیرطاها میبرد، کمد لباسهایش را نشان میدهد و از رهی میخواهد یکی از لباسهایش را که به رنگ گل کاسنی بپوشد؛ برایش مرغ لیمویی با سالاد روسی و دسر تیرامیسوی ایتالیایی آماده میکند، با هم ناهار میخورند، دوباره به جزیره رنگها برمیگردند، جادوگر بزرگ ژستهای جور واجور میگیرد، ملکه طرح میکشد؛ و در تمام مدت گفت وگوی آنها ادامه دارد و راز «رهی قرارست برای چه کاری این همه پول بگیرد؟» کم کم بزرگ و عجیبتر میشود و تبدیل میشود به «توی این خانه چه خبر است؟ این حرفها و جر و بحثهای بین خانم پارسا و شوهرش سر چیست؟ اینها در مورد چی حرف میزنند؟ اصلا امیرطاها پسرشان کجاست؟ این همه لباس با سایزهای مختلف فقط برای امیرطاهاست یا پسر دیگری دارند یا نه؟ ماجرای بادخورکها یا راز تابلوی زنی با گلهای داوودی چیست؟ چرا آقای مهندس اجازه نمیدهد خانم نقاش برود بازار گلفروشها؟»
کتاب «گفتگوی جادوگر بزرگ با ملکه جزیره رنگها» قصه جزیرههای دورافتاده از هم است. قصه فرمانروای یک جزیره و ملکه جزیره دیگریست که نه تنها هیچ ربطی به هم ندارند حتی از هم خبر هم نداشتهاند، اما وقتی با هم همراه میشوند دنیای همدیگر را میپذیرند، به آن احترام میگذارند، با هم گفت و گو میکنند، از رازهایشان با هم میگویند و گره مشکلات یکدیگر را باز میکنند.
کتاب «گفتگوی جادوگر بزرگ با ملکه جزیره رنگها» قصه همراهی یک خانم نقاش با دنیای غریب و خیالانگیز نوجوانی است تا دردها و زخمهایی درمان شوند که نقاشی و طراحی، زندگی در محله پولدارها و قوطی قرصها از التیامشان برنیامده. شاید هم درمانی موقت تا سالی دیگر و سالگردی دیگر. رمان جمشید خانیان در حین خوشخوانی و سادگی پر است از نشانهها و المانهایی که مخاطب را در کشف، رازگشایی و تفسیر اثر به فکر و چالش میکشد.